در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پرست از تو و خالی است جای تو
گفت تا ابد تنهایت نمیگذارم
ابدش چه زود عفو خورد . . .
نمیدانم به مسافر دل بستم
یا
مسافر شد آنکه به او دل بستم . . .
انسان ها عموما دو دسته اند :
تـــو و بقیــــه . . .
من کجا؟ باران کجا؟
باران کجا و راه بی پایان کجا؟
آه… این دل دل زدن تا منزلِ جانان کجا؟
هر چه کویَت دور تر دلتنگ تر مشتاق تر
در طریق عشق بازان مشکلِ آسان کجا؟
پوریا سوری
عشقم
بوسه چیدن زلبت
سلسله در سلسله هاست
اصلا این بوسه
دوای غم کم حوصله هاست !
میترسم اگر یک شب هم راضی شدی به خوابم بیایی
من به یادت بیدار نشسته باشم . . .
مرا به جرعه ای از چشمهات مهمان کن
که چای سبز برای سلامتی خوب است
خسرو تو هم به بخت خودت مطمئن نباش
پایان این مسابقه ، فرهاد می برد…
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق
واژه ها
قد نمیدهند
ارتفاع دلتنگی ام را…
قصد دل کندن ندارم
از دو چشمانت ولی ،
با نگاه سر خود گفتی
نمیخواهی مرا
پروانه حسینی
صبحی که شروعش باتوست ،
خورشید دیگر اضافیست !
تو؛
تمنای منُ
یار منُ
و جان منی
پس بمان
تا که
نمانم
به تمناى کسى..
مولانا
تو یه رابطه ی دو نفره…
به جای اینکه هرکی مراقب خودش باشه،
هرکدوم مراقب اون یکی باشه..
به تو بدهکارم، دست کم یک “جان” برای “هر لبخند” !
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه فرضیه ها ریخت به هم
هـر روز صفحه ی نیازمندیـهــا را زیر و رو میکنــم
میدانــم بالاخره
یک روز
به مــن لعنتی نیاز پــیدا میکنـــی . . .
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ، ﻧﺪﯾﺪﻧﺖ ﺭﺍﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻢ . . .
لبخندت را دوست دارم …
ولی عاشقشم وقتی دلیلش منم …!
جملات عاشقانه
یک جام با تو خوردن ، یک عمر می پرستی
یک روز با تو بودن ، یک روزگار مستی . . .
جز آه نمی آید از این قلب پر از درد
اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته ست
یه سریا هستن
تو قلب آدم جا دارن ، هرکاریم که بکنن
حتی اگه اشتباهم باشه
بازم از قلبت بیرون نمیرن
همینا بدبختمون کردن … !
یاد بادا که دلم مشتاق دیدار تو بود
روز و شب در طلب و هر لحظه بیدار تو بود
دیدگانم را چه دانی که دگر سوئی نیست
به فدایت ، که آن هم گرفتار تو بود . . .
زندگی بار گرانیست
که بر پشت پریشانی توست
کار آسانی نیست…
نان در آوردن و
غم خوردن و
عاشق بودن…
ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
مولوی
زندگی با تو برایم بوی ریحان میدهد
بی تو اما بوی ریحان ، بوی زندان میدهد . . .
منم آن مریض بدحال
و امید ماندنم نیست؛
تو فقط دوای دردی
چه کنم تو را ندارم ؟
هر کسی برای خودش خیابانی دارد، کوچه ای، کافی شاپی و شاید عطری
که بعد از سال ها خاطراتش گلویش را چنگ می زند . . .